متن های زیبا
قالب وبلاگ

متن های زیبا
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان متن های زیبا و آدرس sefidbarfi10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





هر چه خدا بخواهد

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می‌دهد در جهت خیر و صلاح شماست!

 

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد. چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگـلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله‌هایی رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: چگونه می‌توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.

پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می‌گفتی هر چه رخ می‌دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی‌ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی‌بینید، اگر من به زندان نمی‌افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می‌کردند، بنابراین می‌بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!



نظرات شما عزیزان:

شهاب الدین
ساعت22:54---9 شهريور 1393
سلام..ممنونم که درک میکنید.منم محبت شما و دیگر دوستان رو درک میکنم و امیدوارم بتونم جبران کنم.
من از آینده خبر ندارم.هیچ کس خبر نداره.ولی خب کاش تا یه مدت کلا از فکر ما بیرون میومدین.بی نگرانی،باور کنید نرگس هم همینو میخواد.باور کنید ناراحت نمیشه.
اصلا بحث مسائل شخصی و غیر شخصی نیست که نخوام توضیح بدم.شاید روزای اولش بود،ولی الان نه.سینا رو هم اینجوری بهش گفتم تا بره.نه اینکه ناراحت شده باشم.طفلک اونم میخواست کمک کنه.
بازم عذر میخوام که بلد نیستم خوب حرف بزنم و گاهی تند برخورد میکنم.
در مورد مطالبی هم که گذاشتید،بازم مثل همیشه عالی ان.فقط یه نکته:
همیشه خیر بودن اتفاق به این نیست که در نهایتش زنده بمونیم.خیرترین اتفاقی که میشه تو زندگی هرکس بیفته شهادته !
شبتون خوش


Behnaz
ساعت15:15---9 شهريور 1393



هرچه خدا خواست همان ميشود
خواهد اگر يار عيان ميشود
صاحب و مولاي حقيقي خداست
زوست که پيدا و نهان ميشود
چونکه همه مبدا و مقصد هم اوست
بيخودي انسان نگران ميشود

خیلی جالب بود
پاسخ:هرچه خدا خواست همان ميشود / بيخودي انسان نگران ميشود
ممنون خانم. شعر زیباییه


مریم 11
ساعت12:02---9 شهريور 1393
هر چه دلم خواست نهان می گذرد هر چه خدا خواست همان خواهد شد

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:, ] [ 11:11 ] [ مهناز ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب